معنی امیر خسروی

حل جدول

امیر خسروی

از استادان موسیقی ایرانی در زمینه پیانو


جوادمعروفی ، امیر خسروی

از استادان موسیقی ایرانی در زمینه پیانو


جواد معروفی، امیر خسروی

از استادان موسیقی ایرانی در زمینه پیانو

لغت نامه دهخدا

خسروی

خسروی. [خ ُ رَ] (ص نسبی) منسوب بسلطنت و پادشاهی. (ناظم الاطباء):
ندانست مرد جوان زال را
برافراخت آن خسروی یال را.
فردوسی.
بر آن باره خسروی برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست.
فردوسی.
خروشان بسر برپراکند خاک
همه جامه ٔ خسروی کرده چاک.
فردوسی.
سیه جوشن خسروی در برش
درخشان درفش کئی بر سرش.
فردوسی.
در زمان سوی تو فرستادی
رخش با زین خسروی و ستام.
فرخی.
بدان طالع که پشتش را قوی کرد
پناهش بارگاه خسروی کرد.
نظامی.
سرت زیر کلاه خسروی باد
بخسروزادگان پشتت قوی باد.
نظامی.
- خم خسروی، خمها که از زیر خاک پیدا آرند انباشته از زر و سیم و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خسروی کاخ، قصر سلطنتی:
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستنده ٔ خسروی کاخ شد.
فردوسی.
- خسروی گاه، تخت خسروی:
چو خسرو ورا دید بنواختش
بران خسروی گاه بنشاندش.
فردوسی.
- دیبه ٔخسروی، نوعی پارچه بوده است. (یادداشت بخط مؤلف).
|| خسروانی. شاهانه. سلطنتی. (از ناظم الاطباء):
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی.
فرخی.
پدر در خسروی دیده تمامش
نهاده خسرو پرویز نامش.
نظامی.
|| نوعی از عرق شراب. (ناظم الاطباء)، خسروانی:
دین من خسرویست همچو میم.
- باده ٔ خسروی، می از جنس شراب خسروی:
اگر شب ازدر شادیست و باده خسرویا
مرا نشاط ضعیف است و درددل قویا.
اعجمی شاعر (از المعجم فی معاییر اشعار العجم).
- می خسروی، می خسروانی:
می خسروی خواست طایر بجام
نخستین زغسانیان برد نام.
فردوسی.
|| نوعی خربزه است. (یادداشت بخط مؤلف). || نوعی گوارش. رجوع به گوارش خسروی شود. || زبان دری. زبان فارسی:
زبانها نه تازی و نه پهلوی
نه چینی نه ترکی و نه خسروی.
فردوسی.

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) وی از شاعران قرن نهم هجری قمری عثمانی است و این بیت از اوست:
یانکه آلوب رقیبی ایلدک سیر چمن
یانکه قالو رمی ای سرو سهی سیرایله سن.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) یکی از شاعران قرن نهم هَ. ق. است. امیر علیشیرگوید: مردی دعوی دار و بزرگ منش و تندخوی بود و گاهی که شعر خواست خواند پیش از آن در کلام خود چنان ادائی می کردند کس را مجال دخل نمی ماند ضروره تحسین بایست کرد و دیوانش در میان مردم هست. این مطلع از اوست:
زلعل یار دندانی گرفتم
حیاتی یافتم جانی گرفتم.
(مجالس النفایس ص 39).
رجوع به ص 213 همان کتاب شود.

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) نام او جمال الدین ابوبکربن المساعد، مکنی به ابوالمشاهد و از شاعران دربار غزنویان است. گویند لقب خسروی بدانجهت گرفت که معاصر ملک خسرو غزنوی آخرین شاه غزنویان بود و بدان نسبت تخلص خود را خسروی کرده است او را خسروی بخارائی نیز می گویند. این ابیات از اوست:
آب رویت را چمن از تحفه بر رخ می زند
خاک کویت را فلک از دیده بر سر می کشد
گوهر نوشین تو در لعل لؤلؤ می نهد
سوسن سیمین تو از لاله عنبر می کشد
مشک عنبربیز تو بر ماه چوگان می زند
لعل شکربار تو از پسته شکر می کشد
وارث تخت شهی خسروملک خورشیدملک
آن جهانداری که چترش سعد اکبر می کشد
شهریاری کز صفت ملکش دو عالم می سزد
تاجداری کز شرف تختش دو پیکر می کشد
حلقه بهر خدمت او گوش خاقان می کشد
غاشیه بر خدمت او دوش قیصر می کشد.
(از مجمعالفصحاء ج 1 ص 199).

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) نام محلی است از ایران بسرحد ایران و عراق نزدیک قصرشیرین میان قصرشیرین وخانقین واقع در هفتصد و هفتاد و شش هزارگزی تهران. (یادداشت به خط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین توصیف شده است: قصبه ای است در 21 هزارگزی جنوب باختری قصرشیرین کنار مرز ایران و عراق دارای ابنیه ٔ مهم دولتی مانند گمرک، بانک، مرزبانی، پست وتلگراف، تلفن و بهداری و چند دکان و قهوه خانه، روشنایی خسروی بوسیله موتور مولد برق که به اداره گمرک تعلق دارد تأمین میشود و آب آشامیدنی آن بوسیله موتور آبکش در هفت هزار و پانصد گزی از رودخانه ٔ الوند تهیه می گردد. از نمایندگان باربری ساکنانی در خسروی وجود دارد. سکنه بومی در شمال خاوری این ناحیه منزل دارند و محصول عمده ٔ آنجا غلات دیم و لبنیات می باشد. اهالی اکثر کردند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) وی از شاعران ماوراءالنهر است و ممدوح او عبداﷲخان اوزبک بوده. و این بیت از اوست:
طفل اشکم خویش را رسوای مردم کرده است
میدود هر سو نمیدانم کرا گم کرده است.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54 هزارگزی شمال باختری شوسف و 14 هزارگزی خاور هشتوکان، کوهستانی، معتدل، آب از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت، راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری قاین سه هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی قاین به بیرجند، جلگه، معتدل، آب آن از قنات، محصول آن غلات و زعفران، شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

خسروی. [خ ُ رَ] (اِخ) نام ایستگاه راه آهن است میان میاندشت و منصوری در 851 هزارگزی جنوب تهران. (یادداشت بخط مؤلف). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 این نقطه چنین تعریف شده است: نام یکی ازایستگاههای راه آهن بین اهواز و بندر شاهپور در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 32 هزارگزی جنوب خاوری اهواز. ساکنان آن فقط کارمندان ایستگاه راه آهن اند.

فرهنگ فارسی هوشیار

خسروی

‎ (صفت) منسوب به خسرو پادشاهی شاهانه، در خور پادشاه لایقشایسته، نوعی از عرق شراب. یا خم خسروی. خم سلطنتی، خمی که در آن مسکوکات قدیم باشد.

فرهنگ معین

خسروی

شاهانه، درخور پادشاه. [خوانش: (خُ رَ) (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

خسروی

مربوط به خسرو،
(حاصل مصدر) پادشاهی،
لایق و درخور پادشاه، شاهانه،
[مجاز] خوب،

معادل ابجد

امیر خسروی

1127

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری